تجربه ها و خاطرات من

دو شنبه 5 فروردين 1392
ن : کامی

مقابله با احساس به درد نخور بودن

 

به نام خداوند 
نا حالا شده شب ساعت 3 بشه ولی خوابتون نبره؟ افکار و صداهای مختلف بیان تو ذهنتون و شما برای خلاصی از این حالات آزاردهنده چاره ای جز غلت خوردن رو نداشته باشین.
احساس کنین تابحال هیچ کار بزرگی انجام ندادین از همه بدتر اینکه تلاش نکرده همیشه شکست خوردین یه طرف ذهنت میگه از فردا آدم دیگه ای میشم اون طرف ذهنت یادت میندازه که هزار تا شب مثل امشب خودتو با فردا فردا کردنات گول زدی و خوابوندی.
تا حالا شده توی دانشگاه ، جمع دوستان یا اجتماع های دیگه اتفاقی یا رویدادی افتاده باشه که بغض بزرگی گلوتو بگیره و محکم قصد کنی که تغییر کنی، توی راه خونه هزار نقشه واسه بهتر شدن میکشی ولی همینکه میرسی خونه فراموشت میشه میری دوباره میشی همون ادمی که بودی ولی نه بدتر از قبل میشی چون دفعه ی بعد ضربات روحی مثل گذشته نمی تونن بیدارت کنن چون دیگه کم کم بهشون عادت میکنی.
تغییر کردن انسان کار سختیه ولی شدنیه . سخت تر از اون تغییر دادن این تصوره که از تو دیگه گذشته نمی تونی عوض شی هزار بار خواستی نشده. وای که این جمله سم واقعیه که میزنه آدمو فلج میکنه . یه نکته ای که هممون حتما به صورت تجربی بهش رسیدیم اینه که با فکر کردن به اینکه تغییر کنیم و فقط تو ذهنمون نقشه بکشیم به هیچ جا نمی رسیسم الان دو ماه بود که من میخواستم برنامه ی مدونی طراحی کنم که دروس دانشگاهی و کنکوریم رو بخونم ولی نمی شد باور کنید دلیلش کمبود وقت نبود فقط این بود که در هر لحظه که میخواستم برم دست به قلم شم می گفتم الان نه حوصلش نیست فردا حتما این کارو میکنم فرداش هم همینطور جالب اینه که با نوشتن ، همه ی ماجرا تموم نمیشه با نوشتن برنامه هات حالا تازه وارد زمین مسابقه شدی و توی نقطه ی شروع وایستادی و برای اینکه بتونی به راهت ادامه بدی باید حتما هرروز برنامه هات رو بخونی جملات انگیزه بخش رو مطالعه کنی  و مطمین باشی که هرچه بیشتر کار کنی بیشتر علاقه مند میشی (به قول مولوی یک دو روزی جهد کن باقی بخند )
"توی دانشگاه همه میگن درس به درد نمیخوره واسه چی میخونیم؟ که یه نمره بگیریم بریم پی کارمون. استادا ازونا بدتر . تازه آمار هم دست مارو سرد میکنه تعداد شرکت کنندگان کنکور ارشد چند برابر شده "این افکار من رو خیلی اذیت میکرد. یه روز با دوستم ( بچه زرنگه توی دانشگاه دولتی میخونه معدل 18) داشتیم میرفتیم که چند نفر از آشنایان قدیمی رو که دانشجو بودن رو دیدیم اینا بدتر از من بودن می گفتن درس چیه مردیم از بس درس خوندیم یارو دکتر(تو رشته ی مهندسی) میشه نصف عمرش بهترین زمان عمرش میره میاد تازه بتونه کار بدرد خور پیدا کنه یا نه ولش کنو ازین حرفا. اینا که اینجوری میگفتن من خیلی از درس خوندنو ادامه تحصیل دفاع میکردم ولی دوستم چیزی نمیگفت حتی گاهی موافق با رای اینا هم حرف میزد. ازونا که جدا شدیم به دوستم گفتم " راست میگن درس به درد نمیخوره راست میگن" دوستم تو جواب یه حرفایی گفت که کلی روم تاثیر گذاشت گفت : "من تا نهایت درس ، میخوام برم مطمین هستم موفق میشم وقتی هم میبینم که اینا از درس دلسردن و این جوری حرف میزنن بیشتر خوشحال میشم چون خودشون اتوماتیک از سر راهم میرن کنار و جا واسه من باز میشه حتی تشویقشون هم میکنم. دیدم راست میگه چه بهتر که دیگران این همه نا امیدن به جاش ما بیشتر تلاش می کنیم و یک میشیم همیشه برای تلاشگر ها و یک ها جا هست. کافیه فقط برای یک شدن تلاش کنی هر رتبه ای که بیاری قابل ستایشه.
خاطره-حرف دل جوون 20 ساله

:: برچسب‌ها: روانشناسی موفقیت, موفقیت, جوونی حرف دل, دلنوشته, تحصیلات تکمیلی,


شنبه 27 آبان 1391
ن : کامی

دلنوشته هایی از ته دل

 

با نام و یاد خدا
یک شب ، یک شب معمولی شاید معمولی تر از هر شب بعد از تماشای تلوزیون یا به عبارت دیگر بعد از خواب البته خوابی بی هیچ سود و منفعت بلکه مضر که متاسفانه امروزه سالمترین تفرح محسوب میشود رفتم به اتاقم وکمی مثل همیشه خواستم درباره ی ضعف هایم بنویسم و روشون فکر کنم ولی خود به خود دیدم دارم یه چیزایی شبیه شعر می نویسم من درباره ی شعر نمیدانم واقعیتش را بگویم اصلا نمیدانم . سطرهایی نوشتم ولی هر آنچه نوشتم از قلبم آمد کاش خداوند به بعضی از سطور نوشته هایم خشم نگیرد که اگر من جرات کردم گاهی با خدا راحت سخن بگویم به خاطر مهربانی و بزرگی است که از او سراغ دارم وگرنه من کوچک تر از آنم که با خدا سخن بگویم. لطفا دل نوشته هایم را که در ذیل آورده ام  را مطالعه کنید و نظرات خودتان را نسبت به دل نوشته هایم ، روک و صریح بگویید..
سالهاست من با خودم تنهام همیشه من ، من هستم کاش می شد منه دلخواه خودم بودم یا باید همون من که می خواهم بشوم یا باید تصور کنم که همون من هستم و الکی راضی باشم و با این رضایت بیهوده بمیرم.
خب بریم سراغ دل نوشته هام که نمیدونم شعرن یا نثرن یا.....:
 
چشمهایم نیاز به استراحت دارند
اراده ام نیاز به تقویت دارد
نفسم زیادی چاق شده
اوقات بی ثمرم زیاد شده
آخر من در کجا خواب مانده ام
آخر من کجا هستم
که دزدان روح و جسم
مرا به غارت می برند
مگر من خدا ندارم
مگر خدای من خوابیده است
پس من چرا هنوز اسیرم
خدایا مرا آزاد نمی کنی؟
خدایا راهی که نشانم دادند
گفتند این راه، راه توست
آیا راست گفتند؟
خدایا نجاتم نمی دهی؟
تا به کی خود را به تمنّای گوشه چشمی
حواله ی فرداهای تلخ و بی فرجام کنم
خدایا مرا نمی بینی؟
آیا من خوابیده ام یا خود را به خواب زده ام
خدایا مرا تنبیه نمیکنی؟
هر روز صبح که بیدار می شوم چشم می بندم برحقیقت ها
خدایا چشمانم را باز نمی کنی؟
کیلومترها، کتاب برای یافتن حقیقت دویده ام
ساعت ها راه کلافگی و روزمرّگی را چشیده ام ، مزمزه کرده ام و تف کرده ام
خدایا شیرینی خودت را برمن نمی چشانی؟
بارها به شما گفته ام تو
بار ها به نعمت هایت گفته ام کفر
بارها توبه کرده ام و به روی توبه ام خندیده ام،گریسته ام
بارها و بارها گناهان تورا میزبان بوده ام
خدایا تو بزرگواری ولی من کوچکم
ممکن است بگویم که ناتوانی که مرا نمی کوبی؟
در سکوت نیش دار میز تحریرم می گریم
رویت را ندیده ام ولی سایه ات را دیده ام
آن سایه ی تو بود بر روی قلبم؟
شب های قَدرت گریستم
تاکه پا روی چشمم بگذاری
خدایا ، پس کجایی؟
می گویند تو را وقتی می بینم که مرده باشم
خدایا پس کِی می میرم؟
قلبم به اندازه ی کویر ، خشک است
به اندازه ی دریا ، سنگین
به اندازه ی شب ، سیاه
خدایا آن قدر نیامدی
آن قدر نیامدی که قلبم فراموش کرد خانه ی توست
تو از خود بر من دمیدی
و من از خود بر دنیا
خدایا تو سخاوتمندی یا من؟
من با خود گاهی دشمنم
من گاهی خشکم
خدایا بر من نمی باری؟
تو همیشه ابری و من همیشه کویر
خدایا سیرآبم نمیکنی؟
 از شما متشکرم که نوشته های مرا خواندید و قدم بر افکار من گذاشتید امیدوارم چیزی درخور وجود با ارزش شما در افکارم بوده باشد.
 
 
خاطره-حرف دل جوون 20 ساله

:: برچسب‌ها: دلنوشته,


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جرف دل جوون 20 ساله و آدرس kami45.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.