تجربه ها و خاطرات من

شنبه 26 بهمن 1392
ن : کامی

عاشق

به نام خدا

ساعت 11 صبح:

اخ که چقدر دلم میخواد با خودم تنها باشم فقط خودم باشم و خودمو خودم

بدجور خاطر خواه یه نفر شدم بهش ابراز علاقه هم کردم ولی با خنده جوابم رو داده و گفته نه ولی من که دست بردا نیستم دو ساعت دیگه میاد اینجا به یه کلاس.

الان من تو همون کلاس هستم. جلسه ی پیش نیومده بود میخوام این موضوع رو بهونه کنم و برم باهاش صحبت کنم ککمی از خودش بپرسم نمیدونم واکنشش چی خواهد بود و چطوری میخواد برخورد کنه خیلی استرس دارم. مدام دارم حرفایی رو که میخوام بهش بگم رو مررور می کنم کاش برخورد بدی نکنه کاش نامه ای رو که میخوام بهش بدم رو قبول کنه متتن نامم زیاد خوب نیست ولی خب همینه دیگه چیکارش کنم بهتر از این نیست خدا کنه قبول کنه خدا کنه ردم نکنه..

 

 

خانوم آمد و در جاش مستقر شد نیم ساعت از کلاس گذشت نمیدونم من چم شد پا شدم از کلاس زدم بیرون و همه نقشه هام برآب شد به همین سادگی.

خاطره-حرف دل جوون 20 ساله

:: برچسب‌ها: عشق,


شنبه 12 بهمن 1392
ن : کامی

دغدغه چه مییییییییییییییی کنه

به نام خدا

وقتی ادم چندین تا کار داره به هر کدوم فکر میکنه اون یکی جا می مونه وقتی تو یه موقعیت هایی قرار میگیره که یک سری افراد باهات لج میفتن و احتمال درست پیش نرفتن کارات زیاد میشه اونجاست که آدم میفهمه چند مرده حلاجه

من چند ماه پیش تو همچین جایی بد قاطی کردم و متاسفانه زدم کنار پیاده شدم و فرار کردم الان هم همه چیم قاطی شده اما خدا این بار بامنه

موقعی که چند نفر باهات ضد میفتن و تو رو بد میدونن بهت میگن چوب این کارتو میخوری . خودت فکر میکنی حق رو به خودت میدی ، حالا اینجا حق با کیه؟

مخصوصا هم اگه اینآدمایی که باهاش ضد افتادی مسئول کار آموزیت باشه

خدا بزرگه ، گور باباش هیچی ازش برنمیاد 

 

 

 

خاطره-حرف دل جوون 20 ساله

:: برچسب‌ها: خاطره،حرف دل،بریدن,


پنج شنبه 10 بهمن 1392
ن : کامی

تنهای تنها

به نام خدا

آقا پسرا بخونن:

وقتی دوستت بهت بگه که : دارم به کلاس میرم که همشون دخترن و فقط من پسرم . پیش خودت میگی خوش بحالش میخواد کیف خرو بکنه.

حال و روز من همینه یه کلاسی میرم که همشون دخترنو تنهاترین پسر موجود در اون حوالی بنده هستم. اوایلش ذوق زده بودم ولی حالا میگم خدایا دو سه تا جوجه خروس برسون به این کلاس.

دیروز خیلی باحال بود باحال که نه افتضاح بود دیروز خیلی خسته بودم اومدم نشستم پشت پی سی استاد داشت درس میداد گفت تمرینو حل کنید چند دقیقه بعد متوجه شدم دارم با خودم حرف میزنم:"اه نه این راه حل نبود آهان پیدا کردم نه اینم نیست اه" وای سمت چپم یهدختره بود فک کنم بدش نمیاد ازم فکر کنم با اون افتضام دیگه بدش بیاد ازم . یه دختره هم هست که من ازش خوشم میاد و نمیدونم اون ازم خوشش میاد یانه . دیروز رفتمو با دختری که ازش خوشم میاد حرف زدم مسائل درسی پرسیدمو دیگه هیچ چی نتونستم بگم

فقط میدونم باید یکم فقط یکم خودمو جمع و جور کنم آخه این چه وضعشه؟

اصلا نکنه دخترا بهم اهمیت نمیدن و خودم جوگیر شدم؟

توکل و پناه بر خدا

خاطره-حرف دل جوون 20 ساله

:: برچسب‌ها: خاطره, حرف دل,



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جرف دل جوون 20 ساله و آدرس kami45.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.