به نام خدا
بعضیا هستن که ادم دوست داره کنارشون باشه و به حرفاشون گوش بده و اونا فقط حرف بزننو تو فقط گوش بدی
امروز تو خونمون بنایی داشتیم که اوستا کارمون ، درست از همین ادمها بود.
این ادم اینقدر خوب و شیوا حرف میزد که تصورشم نمی تونین بکنین
حرف از سن و سالش که افتاد یکم سنشو زیاد حدس زدم که خیلی ناراحت شد.همش 36 سالش بود
از هرکاری که بحث میفتاد میگفت سررشته دارم.
1- بیست سال کنکفو کار کرده
2- تو دانشگاه دوولتی الکترونیک خونده
3-تعمیرگاه تلوزیون و لوازم تصویری داشته
4-یه مغازه ی فیلمبرداری و عکاسی داره
5- الانم داره کارای بنایی و اینا میکنه
خلاصه شروع کرد به حرف زدن .
موضوع بحث ، فقط خودش بود . بحث هروقت میرفت رو من ، حوصلش سر میرفت.
میگفت تو یه خونه ای کار میکردم که زنه ازمم خوشش اومد و رواابط صمیمی تر شد بهش گفتم اینجور نمیشه ادامه داد بیا صیغه بخونیم خلاصه الان خواهر برادریمو هفته ای دو سه بار خونشون شام دعوت میشم خودشم شوهر و دختر داره و مایه داره . غیر از این با یکی دیگه هم که مرده صیغه برادری خوندم.
بحث چرخید و چرخید گفت یه زنه دیگه هست که حتی به شوهرش زنگ بزنم خوده شوهرش گوشیو میده به زنش که باهاش صحبت کنم
منم که اصلا هنگیده بودم ولی یکم ازش بدم اومد شاید بخاطر این بود که همه دوسش داشتن و خودشم اینو میدونست . چون وقتی داشت حرف میزد من یه لحظه خواستم اسمس بدم که ناراحت شد و حرف نزد و گفت تو باید بول بدی تا حرف بزنم برات من مفتی حرف نمی زنم .
بهش گفتم شما به چه مرجعی مقلدی؟ اخه بیشتر مراجع صیغه خواهر برادری رو شرعی نمیدونن و اگه شما جای من بودین که هزار تا خواهر داشتین.
خیلی بهش برخورد و قرمز و سیاه شد و با عصبانیت شروع به توجیح کردن خودش کرد
انصافا ادم خوش مشرب خوش قیافه و خوش سخنی بود .
خاطره-حرف دل جوون 20 ساله